ایدین جونایدین جون، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

شکلات من آیدین

راه میری گلم

ایدینی گلم دیگه راه میری به تنهایی و حتی قبول نمیکنی که ما دستت رو بگیریم وهی زمین میخوری و دوباره خودت بلند میشی راه میری و کلی ذوق میکنی و ما هم از خوشحالی بال در اوردیم عزیزم فقط هی میفتی زمین من نگرانتم که جاییت درد نگیره و خودت وقتی زمین میخوری خیلی شیرین میگی اااخخخخ   ...
18 ارديبهشت 1392

سیزده ماهگی سلام

نانازی من خیلی شیطون بلا شدی مدت زیادی بود که من وقت نکرده بودم اپ کنم وبا خبر های زیادی اومدم نانازی چند قدم راه میری گلم و خیلی اشتیاق واسه راه رفتن داری کفش هاتو که میبینی از خوشحالی و ذوق دستاتو تکون میدی و میریم تو حیاط که راه بری یه انگشتمو میگیرم و تو راه میری به تنهایی سر پا میمونی و پند قدم برمیداری و خودت هی میخندی فدات شم زندگی پستی و بلندی های زیادی داره گرمی و سردی ها که فقط باید تحمل کرد و تحمل کرد ایشالا هیچوقت غصه نبینی .  و به ارزوهات برسی حتی بدست اوردن یه چیز کوچولو به ادم روحیه میده و میتونه امیدی باشه واسه بزرگتره مامانی من بهترین ها رو واست فراهم میکنم و میخوام از زندگیت لذت ببری مامانی تو گاهی که من ...
11 ارديبهشت 1392

شیطنت ایدینی

ایدین جونم دو روز پیش به ما یه شک وارد کردی هنوز فکرش که میکنم قلبم تند تند میزنه و فوری میگم خدا رو شکر به خیر گذشت جون مادرت جون پدرت دیگه از این کارا نکن من فقط ٢ .٣ دقیقه ازت غافل شدم و با مادر بزرگت تو اتاق مشغوا حرف زدن بودیم و شما رفتی از اتاق بیرون البته قبلش هم رفته بودی و برگشته بودی من  فکر کردم مثل همیشه تو اتاق عمو یا عمه هستی یا با بابا بازی میکنی نگو .... وای اقا دیده در بازه و بابا هم خوابه سریعا رفته تو حیاط و از سه تا پله که ارتفاعش حدودا ١ متر ه رفته پایین و تو اب و خاک ها بازی کرده تازه کارواش ماشین هم گذاشته بود خداروشکر که بهش ور نرفتی که ... ا ی بلا شلوارت و دستات و پاهات زیر خاک بود و خیس هم شده بودی ١ ساعت...
3 ارديبهشت 1392

کاردستی واسه وبلاگ سپیده جون

  ایدینی یه مسابقه واسه بچه ها هست هر کسی باید یه کاردستی با کمک مامانش درست کنه ولی سپیده جون گفته که چون شما خیلی کوچولویی من واست درست کنم و تو مسابقه شرکت بدیم این شما و این کاردستی ما ...
31 فروردين 1392

ایدین بلا

ایدین جونم متاسفانه اولین عیدت همچین خوب نبود و ما نتونستیم که تو رو به گردش ببریم فدات شم جبران میکنیم و این که سینه پهلو کردی و هفت تا امپول زدی جیگرم الان خیلی بهتری چیزی به یک سالگیت نمونده و تو متاسفانه وزنت زیر نمودار هست که این مورد من و بابا جون رو خیلی ناراحت کرده و تحرکت خیلی زیاده غذا هم نمیخوری یا اگه بخوری به زور جو جو و پیشی و دور زدن با سه چرخه یه ذره میخوری                                              ع...
22 فروردين 1392

11 ماهگی سلام

ایدین جون چیزی به یک سالگیت نمونده گلم و تو روز به روز شیطون تر میشی و لاغر تر فعالیتت خیلی زیاده و غذا خوردنت خیلی کم وقتی غذایی رو دوست نداری با انگشت از دهنت درش میاری یا از همون اول روتو بر میگردونی اخه من چکار کنم با تو عاشق موتور و ماشین هستی صدای در خونه رو وقتتی بابا باز میکنه که میشنوی با سرعت تمام میری و پشت در سالن منتظرش میمیونی که بری یه دور کوچولو بزنی با بچه ها خیلی بازی میکنی و سرگرم هستی و از بین اسباب بازی هات برج هوش و توپ رو خیلی دوس داری و با اشاره و تکون سر و نگاهت همه منظورت و حرفات رو میرسونی و همچنین از حرف ا برای همه چی استفاده میکنی خیلی با حال بلند و یواش کش دار و کوتاه همش میگی اا ااا    &n...
10 فروردين 1392

دومین سفر ایدین ( 5 ماهگی )

دومین سفرت مربوط به شهریور ماهه که من تنبلی کردمو تا حالا واست نذاشتم الاهی قربونت برم چقدر کوچولو بودی ١٤ شهریور به همراه ایدا  خانم و خانوادش و دایی ایدا و یه دوست خانوادگی رفتیم سفر اول رفتیم مشهد بعدش شمال تو ٤ ماه و نیمه بودی اینجا رو ببین چقدر شیرینی بغل بابا جون   نی نی نازی سرتو بیار بالا گلم به هر بچه کوچولویی که رد میشد نگاه میکردی   ببین جیگر طلا هر چند تا عکس که گرفتم تو فقط به اطرافیانت نگاه میکردی       اینجا بلاخره شکارت کردم قربون اون چشای خوشکلت برم من کوچولوی مامان اینجا شاندیزه   بغل داداش ایدا خوش میگذره ؟ ج...
4 فروردين 1392

اندر احوالات ایدینی

رانندگی رو ببینین حال کنین اول باید تست کنم ببینم خوشمزه ست یا نه  و جارو کردن ایدینی طبق معمول اکثر روزا بعد از اینکه ناهار درست کردیم با هم رفتیم تو حیاط که ایدینی بازی کنه که یهو چشمت به جارو افتاد و رفتی سراغش خودمونیم خوب جارو میکنیا  برج هوش عاشق این بازی هستی هر حلقه رو که میزاری خودتو تشویق میکنی و هورا میکشی کل حلقه ها رو میچیدی روش ولی تا میخواستم عکس بگیرم بهم میریختی   بعد کلی عکاسی مامانی تازه متوجه شدی اینقد که سرگرم بازی بودی نینینینینی ...
29 اسفند 1391