ایدین جونایدین جون، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

شکلات من آیدین

نا خوش احوالی

نمیدونم بنویسم یا ننویسم ولی فکر کردم اگر ثبت بشه بهتره ایدین دو روز پیش یهو تب کرد و دمای بدنش بالا رفت و استامینوفن هم جوابگو نبود و و بعد از 3 ساعت خواب که بیدار شد انقدر داغ بود که نمیشه توصیفش کرد و هیچگونه حرکتی هم نداشت بدتر از همه اسهال هم گرفته بود و تو فرصتی که حاضر میشدم ببرمش دکتر رو تخت خوابیده بود فقط با چشماش منو دنبال میکرد و اصلا تکون نمیخورد حتی یه کوچولو و استفراغ هم کرد  با هر مکافاتی بود به تنهایی باباش نمیتونست بیاد بردمش دکتر اول سر راهم رفتم داروخونه و استامینوفن خریدم اخه از تاریخ اون یکی چیزی نمونده بود و بعد رفتیم دکتر خوشبختانه خیلی زود نوبتمون شد و دکتر جان از پشت عینکش نگاهی انداخت و گف...
11 خرداد 1392

ارایشگاه مامانی

به نظر شما این مو ها نباید یه ذره کوتاه  شه ؟ خوب مو هاش میرفت تو چشش و خودش مرتب موهاشو کنار میزد منم فکر کردم طفلی خسته میشه و کوتاهش کردم شد این   و بابا هم شد این      خوب دیگه نیازی به توضیح نیست ...
5 خرداد 1392

روز پدر

ولادت با سعادت حضرت علی و روز پدر مبارکباد پدر عزیزم و همسر مهربانم این روز باسعادت رو به شما تبریک میگم امروز ما بازم زحمات بی دریغ ایدینی برای به هم ریختن خونه بلا هایی که به سر این جوجه های بد بخت اوردی و اینکه من و شما و خاله و حسنا جون با هم رفتیم خرید واسه روز پدر و شما اینقدر شیطونی کردی و نق زدی و خسته شدی که وقتی بابا اومد دنبالمون تو ماشین فورا خوابت برد این عکس تو با ٢ .٣ متر فاصله از جایی که خوابیده بودی اینقدر مست خواب بودی و شیرین خوابیده بودی و من هرچه منتظر موندم بیدار شی و با هم کادوی بابا جون رو بدیم ولی نه بابا یارو اصلا اینجاها نیس اینم کادوی بابایی مبارکت باشه عز...
3 خرداد 1392

یه دستور غذایی از اشپزباشی

شیرین عسل اشپزی هات ما رو کشته اینقدر وقت غذا درست کردن من میای بغلم و نگاه میکنی و اگه رو زمین هستی هم همه حواست به کارای منه که دیگه یه اشپز حرفه ای شدی که از جون و دل اشپزی میکنه اخه ما به این شیرین کاری های تو چی بگیم ؟  چه کارت کنیم ؟ حقت نیست یه گاز بزرگ بگیریم ازت ؟ هان ؟ خودت بگو یه سیب زمینی و یه پیاز تو قابلمه  البته بهتر بگم قابلمه خودت گذاشتی و داشتی هم میزدی و هی یه چیزیایی هم میگفتی و سخت مشغول کار بودی هم بزن مامان هم بزن ته نگیره وای هی کف گیر رو از این دست به اون دست میدادی انگار ظرفت پر از خوروش هست و سنگینه واست اخه اینقدر غذا واسه چی بود و منم مات بودم  نگاه میکردم    &...
31 ارديبهشت 1392

روانشناسی کودکان 10 نکته در پرورش اعتماد به نفس کودک

به نظر می رسد بعضی از بچه ها با اعتماد به نفس بیشتری متولد می شوند و عده ای هم کمتر به توانایی های خودشان اعتماد دارند،   اما مطمئن باشید شما به عنوان پدر و مادر کودک می توانید کارهای زیادی برای او انجام دهید تا بتواند بهتر و موفق تر از قبل عمل کند بنابراین ناامید نباشید و فکر نکنید همه چیز به ذات و خصوصیات ژنتیکی کودک وابسته است، شما هم نقش بسیار مهمی در ایجاد و حفظ سلامت روحی و عاطفی کودک دارید. بقیه در ادامه مطلب به نظر می رسد بعضی از بچه ها با اعتماد به نفس بیشتری متولد می شوند و عده ای هم کمتر به توانایی های خودشان اعتماد دارند،   اما مطمئن باشید شما به عنوان پدر و مادر کودک می توانید کارها...
29 ارديبهشت 1392

14 ماهگیت مبارک

شیرین عسل امروز وارد 14 ماهگی شدی فدات شم ایشالا همیشه سر حال و شاداب باشی امروز هم مثل دیروز مهمونی بودیم اینبار خونه مادر جون مامان بنده وووووووووووو شما خیلی بازم خوش گذرونی داشتی خدا رو شکر کلی با اکواریوم دایی امین باز کردی و به ماهی ها نگاه کردی و هر چی دستت رسید پرت کردی تو اب و بعد رفتیم خونه دایی پیش ابلفضل و جوجوها که اونجا دور از چشم ما وای چنان کثیف بازی کرده بودی وای خدایا از عشق جوجو قدقدت گرفته بود و اصلا مامان بابا رو نمیشناختی اون جوجو سبزه مال تو و بقیه مال ابلفضل هستن البته خونه خودمون هم 2 تا جوجو داری 1 سبز 1 قرمز و این زبون بسته ها رو چنان تو دستای کوچولوی خوشکلت فشار میدادی که جیق میزدن ولی دیگه...
29 ارديبهشت 1392

ایدین شنگول

ایدینی امروز جمعه مثل همیشه رفتیم خونه مامان بزرگ (پدری ) و شما با عرشیا اینقدر بازی کردی و شیطونی کردی که نگو و نپرس اصلا قصد خوابیدن نداشتی و من بیچاره خواب الو همش از این اتاق به اون اتاق و روی مبل و پشت پرده ها دنبالت بودم راستش از همون حرکت صبح بعد از بیدار شدن از خوابت معلوم بود که امروز کبکت خروس میخونه و ایام به کامه جیییییییگر         ایدینی امروز جمعه مثل همیشه رفتیم خونه مامان بزرگ (پدری ) و شما با عرشیا اینقدر بازی کردی و شیطونی کردی که نگو و نپرس اصلا قصد خوابیدن نداشتی و من بیچاره خواب الو همش از این اتاق به اون اتاق و روی مبل و پشت پرده ها دنبالت بودم راستش از همون حرکت صبح بعد از بیدار ...
28 ارديبهشت 1392

ماجرا های این ماه

وقتی ایدین تو خونه گم میشه اینجور جاها باید پیداش کرد ما دکور خونه رو کلا تغییر دادیم به خاطر تو که این چیزا پیش نیاد ................................................................................................ دوستای عزیز کدوم روش نشستن درسته ؟ اینجا من ایدین رو روی صندلی گذاشتم ولی میبینین که میخواد بیاد پایین اینجا خودش نشسته و  میخواد پاهاشو از پشت  صندلی بیاره بیرون که چون میترسیدم بیوفته گذاشتمش زمین و این شد نتیجه درگیری ما قهر کردن  ایدینی ...
26 ارديبهشت 1392

راه میری گلم

ایدینی گلم دیگه راه میری به تنهایی و حتی قبول نمیکنی که ما دستت رو بگیریم وهی زمین میخوری و دوباره خودت بلند میشی راه میری و کلی ذوق میکنی و ما هم از خوشحالی بال در اوردیم عزیزم فقط هی میفتی زمین من نگرانتم که جاییت درد نگیره و خودت وقتی زمین میخوری خیلی شیرین میگی اااخخخخ   ...
18 ارديبهشت 1392

خدایا

  دیشب خدا را دیدم...  گوشه آرام میگریست... من هم کنارش رفتم و گریستم.. . هر دو یک درد داشتیم...  " آدمها " . عجب از آدمهایی که نشانه هایت را می بینند و انکارت میکنند.. . و عجب از تو که انکارشان را میبینی و مهربانی میکنی   ...
17 ارديبهشت 1392