هجده ماهگیت مبارک
گل پسری چقدر زود گذشت اخر این ماه یک سال و نیمه میشی و باید بری واکسن بزنی
ا سال و نیم با همه تلخی ها و شادیها واقعا زود گذشت و شما هر روز شیطون تر و
فهمیده تر میشی و دایره توانایی هات هم گسترده تر میشه
خیلی از کلمه ها رو به خوبی میگی
عاشق باب اسفنجی هستی البته میگی باب ایچی و شیرین تر از قبلا شدی و تو
کارای خونه خیلی به من کمک میکنی روابط اجتماعیت هم خوبه و به خوبی با بچه ها ای
که حتی تا حالا ندیدی بازی میکنی و اصلا کسی رو اذیت نمیکنی
غذا خوردنت خوب نیس و هنوز ما نگران رشد و نمو هستیم که خیلی کند پیش میره و اا
مهر نوبت دکتر رشد و نمو داریم و میریم شیراز الان که مینویسم تو خوابی و دیشب به علت
سرما خوردگی و گلو درد نصف یه امپول جنتامایسین رو زدی و خیلی گریه کردی عزیزم و
بعدش هم با مهدی بازی میکردی به خاطر درد پاهات یهو گریه میکردی جیگر بعد از این ده تا
دندون که داری 3 تای دیگه هم سر در اوردن و حسابی اذیتت میکنن
داستان راز زندگی
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفریدفرشتگان مغرب را به بارگاه خود
فراخواندو از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند
کی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت آن را
در زیر دریاها قرار بده
سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده
ولی خداوند فرمود ....اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط تعداد کمی از
بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند
در حال که من می خواهم راز زندگی در دستر س همه بندگانم باشد
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را در قلب
بندگانت قرار بده
زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه
کند و خداوند این فکر را پسندید