ایدین جونایدین جون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

شکلات من آیدین

تغییرات عجیب ایدینی

ایدینی ما تغییرات عجیبی کرده مثلا قبلا به من ماما میگفت حالا هم من و هم باباش هر دومون با با هستیم     البته وقتی بابا خونه هست فقط اون بابا هست ولی وقتی اون نیس به من میگه بـــــابــــا  و هر خوراکی که میبینه میگه باپ و هر بچه ای میبینه باهاش دست میده و بغلش میکنه فوق العاده شیطون شده و سیستم رقصش خیلی پیشرفت کرده و میچرخه و هر دو دستا رو میچرخونه بالا و پایین میبره و خودش هم کمی از کمر تکون میده به خودش و خیــــــــــلی خوشش میاد اگه چیزی رو خوشش نیاد بخوره یا اینکه سیر شده باشه مشغول بازی با غذا میشه البته کلا سر سفره بازی میکنه ولی دیگه اخراش به قول یارو میزنه به خرابی مثلا ...
4 تير 1392

سفرنامه شیراز

سلام دوستان عزیز میدونم خیلی وقته اپ نکردم و وبلاگ ساکن بوده اخه هیچ حس  نوشتن  رو ندارم این ایدین واسه ادم دیگه جون نمیزاره خیلی وقته که ما درگیر دوا و  دکتر هستیم و هیچ نتیجه ای نمیگیریم دیگه مونیم بخدا چکارش کنیم یک هفته پیش با نامه معرفی خانم دکتر مساوات راهی شیراز شدیم و با کلی اصرار و  التماس در کنار نامه ساعت ١٢ شب خانم دکتر زهره کرمی زاده فوق تخصص رشد و  غدد و متابولیسم ایدین رو ویزیت کرد خانم دکتر که از ١٢ ظهر تا شب ١٠٠ نفر رو ویزیت کرده بود و دیگه نایی نداشت و  خوابش هم میومد گفت راهش اینه که فقط سه وعده شیر بخوره و هرچه گرسنه  م...
1 تير 1392

برای دلم

یک وقت هایی باید   روی یک تکه کاغذ بنویسی،تـعطیــل است   و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی،دراز بکشی   دست هایت را زیر سرت بگذاری   به آسمان خیره شوی،و بی خیال ســوت بزنی   در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که   پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی،بگذار منتـظـر بمانند! ...
28 خرداد 1392

بازی بازی

رالی ٢٠٦ و خودروی ملی   دیروز دوشنبه که مهمون مادر بزرگ ایدینی بودیم ایدین جون و عرشیا وقتی همه خواب بودن قصد خوابیدن نداشتن و همش سر و صدا میکردن و من یه رالی براشون ترتیب دادم ایدین با سمند تاکسی بود و عرشیا 206 و چون عرشیا ماشینش رو با قدرت هل میداد همش برنده بود و ایدینی مونده بود چی شده و 206 رو از عرشیا گرفت ولی دید بازم تاکسی داره تندتر میره    و اینجا بود که راننده هر دو ماشین شد و با قدرت زیاد هی رانندگی کرد ...
21 خرداد 1392

کنجکاوی این مدلی

ماجرا اینه که ایدینی از کوچولویی ها تا حالا هر وقت لباسشویی رو روشن میکردم با  علاقه و چهره ای پر از تعجب زمان زیادی رو جلو لباسشویی نشسته بود و نگاش میکرد من هم از این فرصت ها استفاده میکردم و کارام رو انجام میدادم  با خیال راحت که اقا کوچولو سرگرم ه  زهی خیال باطل درست به موقع رسیدم و قبل از اینکه پاشو بلند کنه  و وارد لباسشویی بشه گرفتمش و کلی علائم و شکلک های مخصوص خطر رو براش اجرا کردم تا متوجه شد و دیگه تکرار نکرد   ...
20 خرداد 1392

راه و رسم عاشقی

اگه یه روز فرزندی داشتی  بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره بهش یاد می ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه،  حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهمتر از همه، بهش یاد می ده که وقتی چیزی رو دوست داره  نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده،  چون ممکنه برای همیشه از دستش بده... ...
16 خرداد 1392