ایدین جونایدین جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

شکلات من آیدین

کنجکاوی این مدلی

ماجرا اینه که ایدینی از کوچولویی ها تا حالا هر وقت لباسشویی رو روشن میکردم با  علاقه و چهره ای پر از تعجب زمان زیادی رو جلو لباسشویی نشسته بود و نگاش میکرد من هم از این فرصت ها استفاده میکردم و کارام رو انجام میدادم  با خیال راحت که اقا کوچولو سرگرم ه  زهی خیال باطل درست به موقع رسیدم و قبل از اینکه پاشو بلند کنه  و وارد لباسشویی بشه گرفتمش و کلی علائم و شکلک های مخصوص خطر رو براش اجرا کردم تا متوجه شد و دیگه تکرار نکرد   ...
20 خرداد 1392

راه و رسم عاشقی

اگه یه روز فرزندی داشتی  بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره بهش یاد می ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه،  حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهمتر از همه، بهش یاد می ده که وقتی چیزی رو دوست داره  نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده،  چون ممکنه برای همیشه از دستش بده... ...
16 خرداد 1392

نا خوش احوالی

نمیدونم بنویسم یا ننویسم ولی فکر کردم اگر ثبت بشه بهتره ایدین دو روز پیش یهو تب کرد و دمای بدنش بالا رفت و استامینوفن هم جوابگو نبود و و بعد از 3 ساعت خواب که بیدار شد انقدر داغ بود که نمیشه توصیفش کرد و هیچگونه حرکتی هم نداشت بدتر از همه اسهال هم گرفته بود و تو فرصتی که حاضر میشدم ببرمش دکتر رو تخت خوابیده بود فقط با چشماش منو دنبال میکرد و اصلا تکون نمیخورد حتی یه کوچولو و استفراغ هم کرد  با هر مکافاتی بود به تنهایی باباش نمیتونست بیاد بردمش دکتر اول سر راهم رفتم داروخونه و استامینوفن خریدم اخه از تاریخ اون یکی چیزی نمونده بود و بعد رفتیم دکتر خوشبختانه خیلی زود نوبتمون شد و دکتر جان از پشت عینکش نگاهی انداخت و گف...
11 خرداد 1392

ارایشگاه مامانی

به نظر شما این مو ها نباید یه ذره کوتاه  شه ؟ خوب مو هاش میرفت تو چشش و خودش مرتب موهاشو کنار میزد منم فکر کردم طفلی خسته میشه و کوتاهش کردم شد این   و بابا هم شد این      خوب دیگه نیازی به توضیح نیست ...
5 خرداد 1392

روز پدر

ولادت با سعادت حضرت علی و روز پدر مبارکباد پدر عزیزم و همسر مهربانم این روز باسعادت رو به شما تبریک میگم امروز ما بازم زحمات بی دریغ ایدینی برای به هم ریختن خونه بلا هایی که به سر این جوجه های بد بخت اوردی و اینکه من و شما و خاله و حسنا جون با هم رفتیم خرید واسه روز پدر و شما اینقدر شیطونی کردی و نق زدی و خسته شدی که وقتی بابا اومد دنبالمون تو ماشین فورا خوابت برد این عکس تو با ٢ .٣ متر فاصله از جایی که خوابیده بودی اینقدر مست خواب بودی و شیرین خوابیده بودی و من هرچه منتظر موندم بیدار شی و با هم کادوی بابا جون رو بدیم ولی نه بابا یارو اصلا اینجاها نیس اینم کادوی بابایی مبارکت باشه عز...
3 خرداد 1392